مدتی است که گرمی عشقت در رگ های سرا پای بدنم جاری شده است و
این مرا به یادت می اندازد اگر نگاهت کنم مانّند این است که کبوتری
نجات می دهد،نگاه کرده ام شیرینی زندگیم،ای
ماهی که پشت ابرها پنهانی،ای
روشنایی وجودم،بیا.....بیا که
تنهایی مرا از پای انداخت.
بیا که با کوله باری از غم و
اندوه و خاطره و درد و دل انتظار تو
را میکشم. بیا و ببین که این دل طاقت دوری تو را
ندارد و این تنهزر به سوختن در آتش جهنم است،ولی روی
ماهی مثل تو را ببیند تا شاید پایان تاریکی ها فرا برسد،بیا ای مونس شبهایم بی